جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
اگر از یک راهب قلابی پیروی کنند، یا از آنها بعنوان «بودا» و از این قبیل تجلیل کنند. با آن کار، شما هم یک کارمای جهنم-ابدی خواهید داشت، چون با آن کار به بودای واقعی توهین میکنید. آنها، افرادی کاملا عادی و ساده و زشت و گناهکار و خیلی سطح پایین هستند، و شما آنها را با بوداها مقایسه میکنید، پس دارید یک گناه خیلی بزرگ درحق خودتان انجام میدهید، و به خودتان آسیب میرسانید. من دارم تماماً حقیقت رو به شما می گویم. من از رنجاندن کسی نمیترسم، چون اگر دارم آنها را می رنجانم، آنها هم سزاوار آن هستند. چون لیاقت آنرا ندارند که یک بودا نامیده شوند. به هیچ عنوان! [...] هر چیزی را فقط تصور میکنند، یا یک نور سبز آسترالی میبینند، و بعد فکر میکنند این نور بودا است. نه، نه، نه، به این راحتیها نیست.چون اگر اینقدر آسان بود، بودا در زمان حیاتش برتمام دنیا غلبه کرده بود. و من در طول این همه سال همهٔ جهان را بعنوان شاگردانم میداشتم، اما این اتفاق نیفتاده است. چون من خیلی سختگیر هستم. اگر کسی احکام را رعایت نکند، واقعاً مجبور میشوم از او بخواهم برود. «تران تام» یکی از آنهاست. او احکام را زیر پا گذاشت، به همین دلیل او را بیرون کردم. و بعد رفت و به راه شریرانهاش ادامه داد و در تمام این سالها، از نام من سوءاستفاده کرد. من نمیدانستم، چون تصورش را هم نمیکردم. من شخص بسیار ساده لوحی بودم. نمیتوانستم تصور کنم که چنین شرارتی وجود دارد که کسی بیشرمانه خود را جانشین من بنامد. چه کسی این عنوان را به او داده؟من هرگز نمیدانستم که تاحالا جانشینی انتخاب کرده ام. ای کاش میتوانستم نصف آن را داشته باشم، نصف یک شاگرد، نصف یک جانشین، آن وقت بیشتر احساس افتخار میکردم. اگر یک جانشین واقعی و کامل داشتم، خوشحال و آسوده مینشستم. بازنشسته میشدم، میرفتم و به گردش میپرداختم، توریست میشدم یا به هیمالیا میرفتم، هیچ کاری نمیکردم، مدیتیشن میکردم. از خودم مراقبت میکردم.و امروزه با اینکه یک عنوان بودا را دارم، همه جور عنوان بودا به من داده شده، اما حتی خانهای هم ندارم. حتی دستیاری ندارم که مثلاً در تهیه غذا کمکم کند. پس حسادت نکنید که من یک بودا هستم یا چنین چیزی، چون فقط برایم دردسر بیشتری میآورد. من از گفتن اینکه یک بودا هستم، هیچ منفعتی نمیبرم. اما اگر این گفته باعث تقویت ایمانتان شود، خوشحال میشوم. قصد من این نبود که آن را به دنیا اعلام کنم. خدا بود که مرا مجبور کرد. وقتش رسیده بود که گفته شود، پس مجبور شدم. واقعاً همینطور است. خدا همهجا هست، بودا همهجا هست. اگر دروغ بگویم بطرز وحشتناکی خواهم مرد. به جهنم خواهم رفت. این را باید بدانید.من هیچ منفعت یا چیزی از دنیا نمیخواهم. من هیچ چیز نمیخواهم و خدا این را میداند. فقط میخواهم به شما کمک کنم، شما را رستگار کنم، چون جهنم... هیچ واژهای برای توصیف آن وجود ندارد. شما میگویید وحشتناک است، ترسناک است. اینها هیچ هستند- برای توصیف جهنم کافی نیست. فقط تصور کنید که در سلولی بسیار تاریک از یک زندان هستید و نگهبان زندان شما را تمام روز، تمام شب کتک میزند، یا بارها و بارها شما را میسوزاند. آن را تصور کنید. این مثل ۱٪ توصیف جهنم است. ممکن است گرسنه باشید، ممکن است تشنه باشید، اما هیچ چیزی ندارید. هیچکس چیزی به شما نمیدهد. و اگر کسی نیروی جادویی داشته باشد، میتواند وارد آنجا شود، اما بعید میدانم. در بعضی جهنمها میتوان وارد شد، اما هرگز نمیتوان از آن بیرون آمد. آن را "جهنم بیپایان"، آویچی مینامند. یعنی جهنم بیوقفه، جهنم ابدی. هیچکس نمیتواند از آن خارج شود، و هیچکس نمیتواند وارد آن شود.فرض کنید کسی به اندازه ماودگالیایانا قدرت جادویی داشته باشد و بتواند برود و مادرش را در جهنم ببیند. حتی اگر آن شخص به شما غذا بدهد، آن غذا به ذغال گداخته تبدیل میشود.ذغال سرخ سوزانی که بدنتان را از زبان تا هر جایی که بتواند برود، میسوزاند. تشنه خواهید بود، گرسنه خواهید بود، اما هرگز نمیتوانید چیزی بخورید. و هرگز نمیتوانید از گرسنگی و تشنگی خلاص شوید.تصور کنید در این دنیا وقتی خیلی گرسنهاید و خیلی تشنهاید و نمیتوانید چیزی بخورید – تصور کنید که این وضعیت ۱۰هزار برابر بدتر باشد. آنوقت رنج جهنم را خواهید شناخت. این فقط بعضی از جهنمهاست. دیگر چه برسد به شیاطینی که شما را سوراخ میکنند، فشار میدهند، محکم میکوبند، می بُرند، تکهتکه میکنند، و دوباره شما را کامل میکنند و دوباره همان کارها را میکنند: دوباره میبُرند، دوباره تکهتکه میکنند، دوباره چاقو میزنند. همه اینها را تصور کنید. اگر واقعاً از این منظره خوشتان میآید، لطفاً به خوردن گوشت اشخاص-حیوان ادامه بدهید، به مشارکت در کشتار موجودات بیگناه ادامه بدهید، مثل اشخاص-گاو، خوک، بز، سگ، گربه، یا هر که باشد، ماهی، اردک، مرغ. به خوردن آنها ادامه دهید تا بتوانید به اقامتگاه "دلخواهتان" در آن جهنم بیپایان بروید، و بگذارید آنها با شما همانگونه رفتار کنند که شما با اشخاص-حیوان رفتار میکنید. آه خدای من!فکرکنم فعلاً حرفهای غمگین کافی باشد. یک چیز خوب میخواهم به شما بگویم، که در ابتدا قصدش را داشتم. من دیگر سرفه ام بند آمده بود ولی بعد مجبور شدم چند برنامه تلویزیونی انجام دهم که مجبور شدم کارمای آنرا بپردازم- برای افراد آن برنامه بپردازم، و برای کارمای منفعت رساندن به همه موجودات ازطریق آن برنامه، و غیره... آه، نمیتوانم به شما درمورد همه چیزها بگویم که چگونه سوپریم مستر تلویزیون ما کار میکند! که چگونه سوپریم مستر تلویزیون ما کار میکند! من باید (اشخاص-) حیوان را ببینم و و رنج اشخاص- حیوان به من هم عذاب میدهد. و رنج اشخاص- حیوان به من هم عذاب میدهد. و بخاطر همدردی و احساس یگانگی بیش از حد با آنها، دوباره سرفهام شروع شد. اما [سرفه] خیلی بد نیست، حالا در مقایسه با قبل خیلی کمتر شده. استاد بودن و سرفه کردن، طبیعیاست، به آن معروف است.وقتی در یکی از آشرامهای استاد «تاکار سینگ جی» بودم، یکی از دستیارانش که خانم بود از من پرسید، "اوه، هنوز سرفه نمیکنی؟" تعجب کردم، چرا همچین چیزی از من پرسید؟ و حالا میدانم. حالا میدانم. یادگرفتن هرگز تمام نمی شود. اینطور نیست که چون یک استاد هستید، دیگر چیزی یاد نگیرید. بلکه همچنان به یادگیری ادامه میدهید، چون کائنات پر از چیزها و دردهای فراوان است که نمیتوان از آنها گریخت. نه اینکه همه اینها را از قبل ندانید بلکه فقط وقتی که لازم دارید، آن دانش را بیرون می آورید. آن یادگیری نیست، بلکه مثل برداشت پول از بانک در زمان نیاز است. شما همیشه میلیونها دلار پول را در جیبتان حمل نمیکنید. فقط وقتی که نیاز دارید، به هر اندازه که نیاز دارید، از آن برداشت میکنید.بسیارخب، من چیزهای خوب را به شما میگویم، منظورم چیزهای قشنگ در طبیعت است. رفتم بیرون تا از گلهای جدید عکس بگیرم. شاید به زودی آنها [عکسها] را ببینید. و یک روز، یک هفته قبل بود یا شاید بیشتر از یک هفته قبل، خورشید را دیدم که از میان برگها بیرون میآمد. نه اینکه بیرون می آمد، اما گاهی میتوان دید که او از میان برگهای انبوه جنگل، خودش را نشان میدهد. پس رفتم دوربین را بردارم و گفتم: "خورشید، الان میخواهم از تو عکس بگیرم. میشه بخاطر من فقط همانجا بایستی یا بزرگ و درخشان باشی و اینها؟ سپس او این کار را کرد. گاهی این کار را میکند، گاهی نه. و من فقط قصد داشتم درخشش را عکس بگیرم. امیدوار بودم مثل دفعه قبل خود را نشان بدهد. اما این بار، فقط درخشش و فقط یک لایه شبیه رنگینکمان گرد در اطراف خورشید بود. اما در بعضی از عکسهایی که گرفتم، خورشیدی نبود. فقط دکمههایی را دیدم، دکمههای زیادی در عکس ها. اگر بتوانم آنها را پیدا کنم، میفرستم شان تا پخش کنند تا شما هم ببینید.توضیح استاد برای عکس: "پیام پادشاه خورشید به «زبان اصلی» آنها"و امروز، همین امروز، چون خورشید دقیقاً روبهروی من بود، دوربین را برداشتم و چند عکس گرفتم. بعضی خیلی روشن هستند، نه به آن خاصی دفعه قبل با حلقههای رنگینکمان زیاد درون خورشید و بیرون خورشید. بلکه فقط خورشید، بسیار درخشان و یک لایه درخشان در خارج از خورشید، مانند یک دایره دور خورشید با یک نور لطیف. و یک عکس با آن و همچنین با دکمههای زیاد. منظورم واقعاً یک دکمه است، مثل دکمهای که روی پیراهنتان دارید. و از او پرسیدم: "چرا اینطوری است؟" این دکمهها برای چی هستند؟" او گفت: "این یک زبان مخصوص-خورشید است، زبان ساده و بی کلام ما. ما بلند صحبت نمیکنیم. گاهی از تصاویر برایصحبت استفاده میکنیم.""آغاز پیام پرمحبت پادشاه ِخورشید، "آغاز پیام پرمحبت پادشاه خورشید، چند 'دکمه' شروع به شکل گرفتن هستند: '»وجود ملکوتی گرانقدر»، شما ایمن هستید در درون ِاین جنگل ِمحافظت شده، مملو از برکت و عشق' "دکمههای زیاد – عکسهای زیادی با دکمه. و امروز هم دکمهها، چند دکمه همراه با خورشید درخشان آمدند."ادامه پیام ِ پادشاه ِ خورشید؛ دکمه های واضح تر""بخش آخر ِپیام پادشاه خورشید: 'نگران نباشید' "تصورش را بکنید. این هیچوقت قبلاً اتفاق نیفتاده بود. من عکسهای زیادی از خورشید گرفتهام، گاهی با رنگینکمانی زیبا دور آن و درخشش یا بدون آن، یا بعضی ویژه بودند، مثلاً با ستارههای زیاد. وقتی خورشید در پشت پنجرهام بود، ستارههای زیادی بودند. وقتی او به ملاقات من آمد در اعتکافم در مکانی دیگر، قبل از اینکه به این مکان در طبیعت بیایم در یک جای دیگر. این دفعه تعداد زیادی دکمه بود.این اولین بار در زندگیام است که از خورشید عکس میگیرم، که دکمهها ظاهر شدند، اما اینقدر واضح. میتوانید ببینید که دکمه هستند. چیز دیگری نیستند. نمیتوانید آن را با چیز دیگری اشتباه بگیرید. "خب، این دکمهها برای چیست؟" او به من گفت: "برای این است که به شما بگویم که امن است. اینجا برای شما امن است." همهاش همین، این دکمهها. بعد فکر کردم، "اوه، بله، البته. وقتی لباس میپوشیم، دکمهها را میبندیم، آنوقت در حفاظت هستیم. از عناصر جوی محافظت می شویم." پس از او بسیار تشکر کردم. چه پادشاه خورشید مهربانی، چه مردمان مهربانی.دفعه قبل که داشتیم در مورد خورشید صحبت میکردیم، یک نکته جزئی را فراموش کردم - اولین صحبتم با پادشاه. پرسیدم: "خورشید اینقدر داغ است، چطور میتوانید از آن عبور کنید؟" او گفت: "نه، ما موادی برای حفاظت داریم، سفینهای میسازیم که نمیسوزد. ما این تکنیک را داریم." این چیزی است که او گفت.Photo Caption: از آسمان و زمین متشکریم که ما را دوست دارید