یک شاگرد حقیقی، ورای آرزومندی و ترس است، قسمت ۲ تا ۴

اکثر ادیان متداول در آن زمان، چنین چیزی موعظه نمیکردند زیرا استاد رفته بود، بنابراین ارتباط با خدا وجود نداشت. [ولی] شاگردان سیک می گفتند: "من با خداوند ارتباط دارم." یا آنها میگفتند: "بیایید به سمت گوروی من و میتوانید ارتباط مستقیم با خدا داشته باشید." بنابراین، مسلمه که بقیه نمیتوانستند تحمل کنند. چگونه ممکن است؟ زیرا از زمانی که بنیانگذار مذاهب آنها رفته بود (فوت کرده بود) زمان زیادی میگذشت و دیگر کسی ارتباط مستقیم با خدا را برقرار نمیکرد. بنابراین، آنها فقط تعالیم پیامبران گذشته را می خواندند و و ادعا میکردند که آن یک مذهب است.