جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • polski
  • italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • Others
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • polski
  • italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • Others
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

ایمان، مادر همه فضیلت ها است، قسمت ۱ از ۷

2020-09-06
Lecture Language:English
جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید

من برای هیچ چیز دیگری زندگی نمیکنم. فقط برای آن هدف زندگی میکنم. برای بهبودی جهان، برای کم کردن رنج حیوانات. برای هیچ چیز دیگری زندگی نمیکنم. واقعا اینگونه است. و خدایان میدانند که حقیقت را گفته ام. خدایان شاهد من هستند.

از همه شما که کارهای خوب انجام میدهید، تشکر میکنم. مسلم است که ما کل جهان را پشت خودمان داریم، منظورم، برادران و خواهران تان در کل جهان که به این چیزها رسیدگی میکنند، اما من از شما به این خاطر تشکر میکنم که واقعاً زندگی تان را وقف [کارهای خوب] کرده اید. این را بارها گفتم، اما میخواهم دوباره تکرار کنم. مثل زوجی که عاشق هم هستند که همیشه باید بگویند، "دوستت دارم"، وگرنه زن فراموش میکند. سالگرد ازدواج و اینجور چیزها را باید به یاد داشته باشند. واقعاً میخواهم از شما تشکر کنم. متشکرم. خیلی متشکرم.

به زبان والنسیا آنها میگویند "گراتزیاس". ما معمولاً می گوئیم "گراتسیاس". به زبان والنسیا، برای بیان این زبان شان را در می آورند، دلیل اش را نمیدانم. وقتی آنجا بودم، به همین خاطر همیشه مشکل داشتم. یادم میرفت زبانم را در آورم... اما آنها متوجه میشدند، حتی اگر زبان تان را در نیاورید، متوجه میشوند. بویژه وقتی سرتان را کمی پایین می آورید و متوجه میشوند که شما قدردان هستید. از شما تشکر میکنم که براستی تصمیم گرفتید که زندگی تان را وقف انجام کارهای خوب برای جهان کنید. اما این برایتان خیلی راحت است، درسته؟ (بله.) شما در هر حال به کامپیوتر معتاد هستید، یا نیستید؟

شما عاشق این دستگاه ها هستید. مردها، چیزهای مردانه دوست دارند. دستگاه... بله! وقتی بیرون بودم، میشنیدم برخی خانمها شکایت میکنند. میگفتند: "آه، شوهرم اتومبیل اش را بیشتر از من دوست دارد! او هر روز به آن رسیدگی میکند، آن را تمیز میکند و آن را برق می اندازند و روی آن چادر میکشد. اما روی من حتی چیزی هم نمی اندازد، برایش مهم نیست. در شب که می خوابیم، پتو را از روی من میکشد." این شوخی است، اما براستی همینطور است. مردها چیزهای دیگر را بیشتر از زن ها دوست دارند. گاهی به نظر میرسد که زن ها را بیشتر از چیزهای دیگر دوست دارند، اما اینطور نیست. من اینطور فکر نمیکنم. فکر میکنم چیزهای دیگر را بیشتر از زن ها دوست دارند. فقط گاهی به زن ها نیاز دارند، برای آشپزی یا چیزهای دیگر یا فقط برای اینکه نشان دهند که همسر دارند، اما شاید چندان اهمیت ندهند.

به نظر خوب میرسد. این یک رول سبزیجات نیست؛ اینها رول های سرخ شده (وگان) هستند. فرق دارند. مهم نیست. خوب است، خوب. وقتی غذا رسید، لطفاً تا هنوز داغ است میل کنید. و ما صحبت هم میکنیم... چون شما با گوش تان می شنوید نه با دهان تان. من باید دهانم را آزاد بگذارم، شما لطفاً قبل از اینکه غذا سرد شود، لذت ببرید. من هر وقت بتوانم، میخورم، وقتی شما نگاه نمیکنید.

یک چیز مهمی که میخواهم بگویم این است که... در واقع قبلاً میخواستم از شما تشکر کنم. این روزها کارتان را خوب انجام میدهید. وقتی در اعتکاف هستم، نمیتوانم به جهان رسیدگی کنم، منظورم از نظر فیزیکی است، یا با کار یا یادداشت یا هر چیزی. یادداشت می نویسم، اما هنوز آن را دارم. نمیتوانم آن را به شما بدهم، مگر یک مورد اضطراری پیش آید. از اینرو وقتی در اعتکاف هستم، فقط میتوانم به چیزهای مورد علاقه خودم رسیدگی کنم. حتی اگر بخواهم، میتوانم فیلم ببینم، اما نمیخواهم. منظورم یک فیلم براستی خوب است، یک فیلم معنوی و از این چیزها.

اما من هرگز در اعتکاف فیلم تماشا نمی کنم. فقط گاهی تماشا میکنم، آن هم شاید سخنرانی های خودم را. یا یک چیزی که خیلی دنیوی نباشد، مثل یک موزیکال یا از این چیزها، یا برخی برنامه های براستی معنوی. در غیر اینصورت نمی بینم. این هفته یک برنامه ای دیدم، "شش پارامیتا" یا "شش کمال" نام داشت. تبلیغ برنامه بسیار عالی بود! گفتم: "خدای من، باورم نمیشود که تایوانی ها (فورموسایی ها) اینقدر خوب عمل کردند!" درست مثل "برادوی". تزئینات زیبا را دیدم، همه چیز عالی بود! اما باز هم تماشا نکردم، چون افراد زیادی در آن بودند. در اعتکافم نمیخواهم افراد زیادی را ببینم، حتی روی صفحه تلویزیون، حتی کسانی که فوت کردند. از اینرو بعد اگر وقت داشته باشم، شاید به برنامه های پخش شده، برنامه های گذشته نگاه کنم. واقعاً خوب بود. یک برنامه دیگر هم خوب بود. میخواستم به آولاکی ها (ویتنامی ها) جایزه بدهم. نمیدانم چطور این کار را بکنم. شاید شما بتوانید در این زمینه کمک کنید و بعد به من گزارش بدهید. این برنامه "پادشاه لی تان تونگ" نام داشت که یک گروه آن را تهیه کردند. قبلا یک گروه رقص این انجام داده، کارشان را هم خوب انجام دادند. برای آولاکی ها (ویتنامی ها) عالی است. خواستم به آنها جایزه بدهم، مثلاً پول تا بتوانند هر کاری میخواهند با آن انجام دهند. برنامه بسیار خوبی بود.

از خیلی از برنامه های دیگر واقعاً حس بدی داشتم و از اینرو گفتم: "نه، نه! دیگر برنامه آولاکی (ویتنامی) نمیخواهم." به نظر میرسد که فقط لباس های زیبا می پوشند و بعد کمی خودشان را تکان میدهند. حتی خوب تمرین نمیکنند. از انعطاف پذیری بدن شان پیدا بود که مدت طولانی تمرین نکرده اند. این خوب نیست. اگر چیزی را به جهان نشان میدهیم، باید عالی باشد. به خاطر احترام به آنها. به همین خاطر دیگر از این برنامه ها نخواستم. اما برنامه هایی مثل "شش پارامیتا" خوب هستند. تایوانی ها (فورموسایی ها) براستی عالی بودند. من کل برنامه را ندیدم. مسلمه که فقط تبلیع اش را دیدم. چون در اعتکاف بودم، نمیتوانستم ببینم. اما فکر میکنم عالی بود. آولاکی هایی (ویتنامی هایی) که "لی تان تونگ" را ساختند هم خوب بودند. شاید یکی دو برنامه هم از قبل خوب بوده باشند، فراموش کردم. چون ما باید چنین برنامه هایی را نشان دهیم. نمیخواهم از کسی انتقاد کنم، اما باید براستی و واقعاً از خودمان انتقاد کنیم. اگر میخواهیم چیزی به جهان نشان دهیم، باید از دل و جان باشد. اگر نمیتوانیم، بهتر است انجامش ندهیم. متوجه شدید (به زبان ایتالیایی)؟ (بله.)

نوش جان! ( نوش جان. ) از غذایتان لذت ببرید. ( متشکرم. ) وقتی با او اسپانیایی حرف میزنم، همیشه می خندد. من گفتم: "لطفاً نخند، فکر میکنم اشتباه گفتم." او گفت: "نه، استاد! عالی بود! خیلی خوب، خیلی خوب!" به سلامتی! (به سلامتی!) (به سلامتی، استاد.) هنوز نه؟ خیلی طول می کشد. بیایید! حالا همه دارند. به سلامتی. (به سلامتی، استاد.) زنده باد سوپریم مستر تلویزیون! (زنده باد سوپریم مستر تلویزیون!) خدا به همه کارکنان برکت دهد، حتی کسانی که اینجا نیستند. میخواهم یک روز را تعیین کنم. کمی بیشتر طول میکشد تا برای آن آماده شویم، شاید به زمانی موکول شود که هوا خوب باشد. چه موقع در تایوان (فورموسا) بهترین شرایط آب و هوایی هست؟ شاید آگوست؟ (اکتبر. حتی اکتبر هنوز هوا گرم است.) اکتبر؟ نه خیلی سرد است و نه خیلی گرم. آگوست خیلی گرم است؟ (بله.) اکتبر یا سپتامبر چطور؟ هنوز هم گرم است؟ (هنوز گرم است.) اکتبر خوب است؟ (بله.) گوش کنید، چرا در اکتبر یک گردهمایی نگذاریم؟ ابتدای اکتبر؟ هفته اول. همچنین به این خاطر خوب است که "تای تو هوآ"، اول اکتبر از دنیا رفت. شاید بتوانیم آن هفته را هم پیشکش کنیم. همه کارکنان سوپریم مستر تلویزیون میتوانند از کل جهان به اینجا بیایند. اگر نمیتوانند از عهده هزینه ی بلیط هواپیما بر آیند، لطفاً برایشان بلیط بخرید.

من هم خیلی ناراحت هستم که به خاطر کارم و سلامتی ام و نیز ردپای کربنی هواپیما، دیگر نمیتوانم زیاد سفر کنم و به هر جایی بروم و افرادی که براستی دوست شان دارم، مثل برخی هنرمندان را، هنرمندان آمریکایی را ببینم. شاید بتوانید یک روزی را هماهنگ کنید تا همگی با هم بیایند، خب؟ چون ما هم هنرمند هستیم، کارکنان سوپریم مستر تلویزیون هم هنرمند هستند. میتوانیم از آنها هم دعوت کنیم تا به اینجا بیایند. ما همه هزینه ها را میدهیم. آنها به اینجا بیایند و یک روز را با من سپری کنند، هنرمندانی که در طول همه این سالها با ما همکاری داشتند. "فرد کارلین". او در گذشته است. خیلی ناراحت کننده است. او مرد بسیار مهربان و نازنینی بود. او را دوست داشتم. اما هر کسی دیگر که میخواهد بیاید و میتواند بیاید، هنوز خیلی وقت داریم که برای اکتبر برنامه ریزی کنیم. آنها میتوانند آنرا سازماندهی کنند، درسته؟ امیدوارم. و شما میتوانید یکی یکی برای همه هنرمندان در طول این سالها دعوت بنویسید، برای هنرمندان آمریکایی، آولاکی (ویتنامی)، چینی، کره ای، از هر جایی یا ایرانی. (بله، استاد.) لطفاً برایشان بنویسید و به آنها بگوئید که ما دعوت شان میکنیم. اول اکتبر چطور است؟ به راحتی در ذهن می ماند. (بله.) خوب است؟ (بله، استاد.) یک گردهمایی، گردهمایی دوستان. آنرا دوست خواهم داشت. خیلی سال است که میخواهم چنین کنم، اما هرگز فرصت نشد که براستی و واقعاً در این باره فکر کنم. در این باره فکر کردم، اما وقت نداشتم برایش برنامه ریزی کنم. از اینرو در این روزها، بیشتر در اعتکاف بودم، از این رو گفتم باید کاری کنیم. من دوست دارم چنین کنیم. فقط به این خاطر که دوست شان دارم، نه به هر دلیل دیگری. نیاز نیست که برایم برنامه ای اجرا کنند. اگر میخواهند، میتوانند. کل روز به آنها اختصاص دارد. هر کسی میتواند بالای سن رود و آواز بخواند یا حرف های بیخودی بزند. افراد سوپریم مستر تلویزیون استعداد دارند، اما نه اینکه همیشه استعدادشان را نشان دهند. مهم نیست می توانند بیایند و حرف بیخود بزنند و با کارهای مضحک شان ما را بخندانند. همه افراد نه فقط هنرمندان، همه میتوانند بیایند. ما یک سن درست میکنیم؛ همه میتوانند بر اساس حروف الفبا نام شان را در آن بنویسند تا فکر نکنند که ما بین آنها، بین هنرمندان خوب و بد تبعیض قائل میشویم. همه میتوانند... حتی شما هم میتوانند روی سن بیائید و کمدی ایستاده انجام دهید یا کمدی نشسته. معمولاً ایستاده هست.

لطفاً غذا بخورید. آه، خیلی حرف زدم! دوباره زیاد توضیح دادم. لذت ببرید. (متشکرم، استاد.) از خدایان تشکر کنید. از همه دست اندرکاران شامل خدایان و انسان ها در تهیه این غذای خوب.

همه ی شما، از حالتان، پیش از اینکه بد شود، خیلی خوب مراقبت کنید. متوجه اید؟ (بله.) مهم تر از همه چیز، از خلوص درونی تان به خوبی مراقبت کنید. اگر از درون پاک و خالص باشید، میتوانید بر بیماریها، موانع و مشکلات خیلی زیادی غلبه کنید. همچنین بر کارماهای زیادی فائق آیید. زیرا استاد، قبلا به کارمای زیادی رسیدگی کرده است. فقط مقدار کمی کارما دارید. پس اطمینان حاصل کنید که از درون پاک هستید، عمرتان را براستی وقف کنید. فقط بخواهید که آن مایا را پایین بکشید و آنرا درون چاله ای در جایی بیندازید. ما باید این کار را انجام دهیم. او را پایین بکشید! و جهان را بالا ببرید! فقط این موضوع را به خاطر بسپارید، نه هیچ موضوع دیگری را، خب؟ هر چیز دیگری می آید و میرود، واقعی باشد یا تقلبی، اما هدف شما باقی میماند. مایا را پس بزنید، جهان را تعالی ببخشید. تکرار کنید! خیلی مشغول خوردن هستید. مایا را پس بزنیم، جهان را تعالی دهیم.

خوشحالم که این فرصت دست داد تا به شما نگاهی بیاندازم. فراموش کرده بودم چه شکلی هستید. مرا ببخشید که برخی از شما باید می رفتید. منظورم برخی از افراد است. شاید سرنوشت شان اینطور بود. آنها نباید در اطرافم باشند. چون اگر در اطرافم باشند، خرابکاری به بار می آورند. اگر در اطرافم نباشند، کارشان عالی است. من چنین چیزی را در مورد برخی از شما، یعنی برخی از آنها را تجربه کردم. شاید بعد، کارمای آنها تغییر کند.

اگر مصمم باشیم تا به هدف شریفی برسیم که میخواهیم به آن دست یابیم، میتوانیم سرنوشت مان را تغییر دهیم. ما واقعاً میتوانیم. و اگر نتوانیم، حداقل این آرمان شریف را داریم که با آن هدف و به خاطر آن جان بسپاریم. هیچ هدف دیگری واقعاً ارزش ندارد که به خاطرش زندگی کنیم. من برای هیچ چیز دیگری زندگی نمیکنم. فقط برای آن هدف زندگی میکنم. برای بهبودی جهان، برای کم کردن رنج حیوانات. برای هیچ چیز دیگری زندگی نمیکنم. واقعا اینگونه است. و خدایان میدانند که حقیقت را گفته ام. خدایان شاهد من هستند. دروغ نمی گویم. (بله، استاد.) شما میدانید. چرا دروغ بگویم؟ به چه دلیلی دروغ بگویم؟ به چه دلیلی دروغ بگویم؟ دلیلی هست؟ (نه، استاد. ما به شما باور داریم، استاد.) باور دارید. متشکرم. برای شما خوب است. به زبان چینی میگویند: "ایمان مادر همه فضیلت هاست." یعنی ایمان شما، باور شما از ده هزار فضیلت برتر است. ده هزار، فقط یک عدد است. منظور فقط ده هزار فضیلت نیست. یعنی اگر ایمان و باور نداشته باشید، هر چقدر هم که فضیلت داشته باشید، هیچ است، چون ایمان، باور، از میان ده هزار فضیلت، برترین است.

( استاد، شما امروز مثل یکی از خانواده سلطنتی اروپایی شدید. ) سلطنتی؟ ( سلطنتی، مثل یک ملکه اروپایی، ) واقعاً؟ ( با این لباس و موهای تان. ) تاجم کجاست؟ جا گذاشتم. متشکرم. چرا اروپایی؟ چرا کره ای نباشد، مثل دفعه قبل؟ واقعاً مثل اروپایی ها شدم؟ موهایم سبب شده است. ( بله. فکر کردم شبیه موناکویی ها شدید؟ خانواده سلطنتی موناکو. ) مو چی؟ ( خانواده سلطنتی موناکو. ) ( با این شال و مو. ) ( خانواده سلطنتی موناکو. ) موناکو؟ (بله.) بله. من در موناکو بودم. اما وقتی اولین بار آنجا بودم، خیلی ها مرا شاهدخت صدا زدند. گفتم: "نه، نه، من شاهدخت نیستم." مثلاً به رستورانی، هتلی، یک جایی رفتم و آنها گفتند: "آه، سلام شاهدخت فلانی." گفتم: "نه، نه، من شاهدخت نیستم." چون فکر کنم که آنها میدانستند که به نوعی شاهدخت بودم. چون شاهزاده موناکو در آن زمان، اعلیحضرت شاهزاده آلبرت هنوز جوان بود و به هر جایی که میرفت، معمولا خودش رانندگی میکرد، اما گاهی اگر با تعداد زیادی به یک باشگاهی میرفت، فکر میکنم یک محافظ با تفنگ داشت. من در آن زمان ۴ محافظ داشتم. از اینرو فکر کردند که شاید شخص مهمی یا شاهدخت باشم. من لباس مرتبی داشتم و نمیدانم، شاید مثل شاهدخت یا چنین چیزی بودم. مطمئن نیستم، یادم نیست. گفتم: "نه، نه، من شاهدخت نیستم." آنها گفتند: "آه، شما شاهدخت من هستید. شما شاهدخت ما هستید." بارها اینطوری گفتند.

به شما گفتم، یک راننده تاکسی بود که بهترین مرسدس خود را آورد که سفید و بلند و بزرگ بود، و بعد گفت: "برای شما، شاهدخت." من فقط تاکسی سفارش داده بودم ولی او مرسدس خود را آورد. گفتم: "وای! این تاکسی ام است؟" گفت: "بله، برای شما، شاهدخت." او نگفت تاکسی یا هر چیزی. من فکر میکردم که اشتباه کرده است. از اینرو گفتم: "من تاکسی سفارش دادم. شما راننده تاکسی هستید. اما چرا امروز اتومبیل تان فرق کرده؟" او گفت: "برای شما، شاهدخت." فکر کردم شوخی میکند، از اینرو اهمیت ندادم. در موناکو، به راننده تاکسی به دیده تحقیر نگاه نمیکنند. چون گواهینامه رانندگی در موناکو حدود یک میلیون دلار یا یورو، هزینه دارد. فراموش کردم که دلار بود یا یورو، اما به هر حال یک میلیون بود. چون موناکو کوچک است اما منطقه گرانقیمتی است؛ طوری که گویی یک جواهر ارزشمند و بسیار نادر در اروپاست. خیلی کوچک است، اما خیلی زیباست. همه ثروتمندترین ها، یا نه همه آنها اما اکثر آنها در آنجا زندگی میکنند. ثروتمندترین ها، کسانی که ثروتمندترین و مشهورترین هستند - مثل مدل ها یا ستارگان سینما که همه در آنجا آپارتمان، خانه یا هر چیزی دارند. چون در اطراف تان، فقط میتوانید دریا و ساحل ببینید. همچنین آنجا بسیار تمیز و بسیار ایمن است. در موناکو خیلی به سختی میتوان گواهینامه رانندگی گرفت و او یک آپارتمان هم داشت. بعدا آنرا فهمیدم، زیرا یک روز که با دستیاری به اطراف میرفتم، در این فکر بودم که شاید به خاطر امنیت در موناکو زندگی کنم. چون در آنجا در همه جا پلیس است. هیچ جرمی در آنجا رخ نمیدهد. عکسبرداری از افراد برای رسانه ها مجاز نیست. به همین خاطر ثروتمندان، افراد مشهور، دوست دارند در آنجا زندگی کنند، چون احساس امنیت و حفاظت دارند. اجازه نیست که از افرادی که در هر زمینه مشهورند، عکس گرفته شود. این قانون است. آنها با بانوان بسیار عالی رفتار میکنند. به این خاطر که شاهدخت "گریس"، مادر شاهزاده کنونی موناکو، یک هنرپیشه آمریکایی بود که به طور بارزتری نشان داد که باید با بانوان با احترام رفتار شود و از آنها مراقبت شود. یعنی باید با بانوان با احترام بسیار و مثل یک بانوی محترم رفتار شود.

از اینرو همه مدل ها، ستارگان سینما و ثروتمندان، میلیاردرها، میلیونرها، در آنجا زندگی میکنند. از اینرو وقتی در موناکو هستید، فقط هلیکوپترها شخصی، کشتی های شخصی، عمارت های باشکوه و افرادی با بهترین اتومبیل های جهان را می بینید. به ندرت می بینید که مردم این کشور کار کنند. آنها به من گفتند: "ما موناکویی ها کار نمی کنیم. در واقع این حقیقت ندارد، اما برداشتی که مردم دارند، این است، چون این کشور خیلی ثروتمند است. و ثروتمندان هم به آنجا میروند، زیرا نیازی نیست که مالیات بدهند، یا هر چیزی یا مالیات بر در آمد داشته باشند. اگر افرادی باشند که فقیر هستند یا از قشر کارگر باشند، دولت برایشان در محلهایی که مرکزی نیستند، خانه یا آپارتمان هایی بسیار، بسیار ارزان میسازد. میتوانید با ۵۰ هزار یورو، یکی از آن آپارتمان های کوچکی که دولت ساخته را برای خود بخرید، اما شاید باید واجد شرایط باشید. باید نشان دهید که درآمدتان خیلی کم است و فلان مقدار ساعت، صادقانه در فلان جا کار میکنید.

بیشتر تماشا کنید
قسمت   1 / 7
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید