جستجو
فارسی
عنوان
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • polski
  • italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • Others
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • polski
  • italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • Others
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

بیدار شوید و وگان باشید در این زمان پاکسازی، قسمت ۴ از ۶

2020-07-23
Lecture Language:English
جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید

«امیدوارم که همه افراد سریع، سریع، سریع بیدار شوند. وگان باشید تا از این انرژی مشفقانه، خیرخواهانه و حمایت کننده استفاده کنند تا مردم مان، جهان مان را نجات دهیم.»

خب، برایتان یک چیزی میخوانم. مارمولک این حرف را در ۲۴ ام ژوئن به من گفت. در ۲۵ ژوئن، در اینجا چی داریم؟ در پنج شنبه، ۲۵ ژوئن. دیروز است، درسته؟ (دیروز، بله.) در اینجا نوشته ام. گاهی فراموش میکنم که چه روزی است. این از سوی "استاد غایی" است. چون من به نوعی ناراحت بودم. فکر میکردم: "من به جهان کمک میکنم، اما آنها حتی آنرا نمیدانند." به عنوان مثال. و [کمک] به حد کافی برای من سریع نیست. (بله.) فکر میکردم: "چه کار دیگری میتوانم انجام دهم؟" من ناراحت بودم و فکر میکردم: "آه، نمیدانم که میخواهم ادامه بدهم. گویی با افراد ناشنوا حرف میزنم." (متوجه ایم. بله.) و مردم به این شکل در رنج هستند و من احساس نا امیدی میکنم. با اینکه تلاشها تأثیر دارند، اما میخواهم که به طور کامل و سریع انجام شوند. از اینرو خود را سرزنش کردم که شاید به قدر کافی خوب عمل نکردم. از اینرو "استاد غایی" به من در یک پیام گفت.

دیروز سه پیام دریافت کردم. پیام اول را اینجا نوشتم: "شما عشق هستید، کسی هستید محبوب." "او" اینطور گفت. (بله، استاد.) و من گفتم: "ممنون، استاد شکوهمند. من هم شما را دوست دارم." پیام شماره دو: محافظ ام به من گفت: "فلان فرد را نبخش. او فرد محترمی نیست." و همچنین فلان کار را. که درونی است. (بله، استاد.) با اینکه اینرا من ندیدم. گفتم: "اما بعد او همچنان مرا اذیت میکند." هنوز به او فکر میکردم که آیا حالش خوب میشود یا نه. آیا باید برای او چنین اتفاقی می افتاد یا نه. بعد "محافظ ایهوس کو" گفت: "آه، بعد از سه روز دیگر اذیت نمیشوید، چون او به جای دوری خواهد رفت و کارهایی خواهد داشت. بعد دیگر شما را اذیت نمیکند." (بله، استاد.) تنها به صورت ذهنی اینطور است. (بله، استاد.) چون من هرگز از کسی نفرت ندارم. حتی با اینکه بهشت به من گفت که او فلان کارها را کرده و فرد محترمی نیست، من هرگز از کسی نفرت ندارم. برایشان احساس تأسف میکنم. فکر کردم به جایش به چنین شخصی، باید بیشتر آموزش بدهم. اما بهشت گفت: "نه، نه. او باید برود. برای شما بهتر است." (متوجه ایم، استاد.) در هر حال کسی با من زندگی نمیکند، فقط در نزدیکی اینجا زندگی میکنند. نه اینک با من باشند. مثل شما. مثل هر یک از شما. او فقط نزدیک بود، اما مرا نمی دید. من او را نمی دیدم. اما بعد یک کاری کرد که فعلا بهشت نمی بخشد. (بله، استاد.) نوعی کار آسترالی. مهم نیست. نمیخواهم بیشتر بگویم. مسلمه که از خدا تشکر کردم. آه، فراموش کردم اول از آنها تشکر کنم. مهم نیست، چون آنقدر چیزی که به من گفتند، منفی بودم که فراموش کردم تشکر کنم. پیام شماره سه: چه کسی این را به من گفت؟ "خوشحال باشید. همه شیاطین رفته اند." اینها پیام هایی از بهشت هستند. از سوی محافظ من. دوباره از مارمولک نیست، نه. (متوجه ایم.) خلاصه همه می آیند و خبر میدهند. حالا حتی مارمولک ها هم خبر میدهند. قبلاً هرگز نشنیده بودم حرف بزنند. (شگفت انگیز است.) او فقط به کنار درب آمد و منتظرم ماند تا بیرون بروم و بعد آن چیزها را به من گفت. عنکبوت هم به درون خانه ام آمد و آنها را به من گفت. و "ایهوس کو" به من این پیام را داد. (عالی است.)

چون فکر میکردم: "چرا جهان هنوز بهتر نشده است؟" یعنی، نه آن طور که من میخواهم بشود. نه اینکه به طور کامل بهتر شود. نه اینکه بهشت و صلح برای همه باشد. (بله، استاد.) در حال حاضر همچنان هم بسیار آشفته است. نه فقط به خاطر پاندمی، بلکه به خاطر حیواناتی که چون نمیتوانند آنها را بفروشند، صدها هزار رأس از آنها می میرند. صدها هزار رأس از آنها را می کشند. خوکها یا گاوها یا مرغ ها، مینک ها. بعد کل جهان کمبود دارد. چون به خاطر پاندمی، مردم کار نمیکنند، تولید کمتر شده، اما پرداختنی ها بیشتر شده. (بله، استاد.) حتی شنیدم که بدهی آمریکا حدود ۳۰ تریلیون دلار یا در همین حدود شده است. در هر حال چند تریلیون دلار است. (بله، استاد.) و ابولا هم هست. اما احتمالاً حالا بهتر شده است. و سالمونلا در مرغ ها و غیره و آنفولانزای فصلی که هنوز از بین نرفته است. آن هم دوباره و دوباره به سراغ ما می آید و آن هم گاهی مرگبار است یا خیلی برای جسم ناراحت کننده و آسیب رسان است. (بله، استاد.) چون اگر آنتی بیوتیک مصرف کنید، آن هم برای بدن خوب نیست. و بعد حتی آن بیماری های قبلی، مانند "سارس" و "مرس" و انواع دیگر مانند اینها همچنان در جایی وجود دارند. شاید به سرعت کووید-۱۹ پخش نشوند ولی آنها نیز در حال پخش هستند. (بله، استاد.) فقط حالا کووید- ۱۹ همه چیز را پوشش داده است. خیلی از بیماران سرطانی مورد بی اعتنایی قرار می گیرند. مردم شکایت دارند و روزنامه ها در این باره نوشته اند. و از بیماری سل غفلت میشود. و بخاطر وضعیت کووید-۱۹، از مالاریا و از بسیاری از افراد با انواع دیگر بیماری های مزمن یا خطرناک، غفلت میشود. (بله، استاد.) قرنطینه هست و بیمارستانها پر هستند و پاندمی، جدید و اضطراری تر است. پس واقعا به بیماران بسیاری رسیدگی نمیشود و آنها می میرند. (بله، استاد.) بخصوص سالمندان. پس فقط پاندمی نیست که مردم را میکشد، مسائل دیگری هم هستند. پاندمی ها/اپیدمی های قدیمی هم هنوز هستند. و حالا ما حتی سیل ها را داریم، باران های سیل آسا و زمین لغزه ها در مکانهای بسیار و حمله ملخ ها در مکانهای مختلف، از بین رفتن زنبورها، همچنین خشکسالی ها نیز در همه جا هستند و کشاورزان – درمانده اند؛ کسی نمیتواند به آنها کمک کند. برای جهان مان نگران کننده است، بعضی افراد مضطرب هستند که به خاطر همه اینها، ما کمبود مواد غذایی خواهیم داشت. به هر حال که آنرا داشته ایم. «امیدوارم که همه افراد سریع، سریع، سریع بیدار شوند. وگان باشید تا از این انرژی مشفقانه، خیرخواهانه و حمایت کننده استفاده کنند تا مردم مان، جهان مان را نجات دهیم.»

و حتی اضطراب روانی داریم. حتی برخی از پزشکان به خاطر این وضعیت خود را کشته اند و شاید ویروس به مغزشان حمله کرده است و آنها حتی نتوانسته اند درست فکر کنند. جریان اینطور بوده است. وگرنه من یک دکتر آمریکایی را دیدم که بسیار زیبا بود، اما خودش را کشته بود. و خیلی موارد بیشتر. خیلی از دکترها و کارکنان بیمارستان و پرستان، به خاطر این بیماری مسری جان شان را از دست داده اند. (بله، استاد.) چون در ابتدا، هیچکس برای این شرایط آماده نبود، از اینرو تجهیزات محافظتی کامل نداشتند و به آن شکل جان سپردند. این قهرمانان را تصور کنید. و بعد در انگلیس، دکترها و پرستارانی که بازنشسته شده بودند، دوباره به سر کار بازگشتند. (بله، استاد.) فقط برای کمک، چون به آنها نیاز است. و بیمارستان ها با آنها تماس گرفتند و آنها بازگشتند و از خود گذشتگی کردند و فوت کردند. بسیاری از آنها. (آه، نه.) به همین سادگی! تصور کنید؟ (وحشتناک است، استاد.) بله، وحشتناک است! اگر شما عضو خانواده شان بودید، چه حسی داشتید؟ (بله، بسیار بد.) آنها معمولاً همه عمرشان را سخت کار میکنند. (بله، استاد.) حالا هم که میخواستند از مدت کمی از عمرشان بر روی زمین لذت ببرند، مجبور شدند از خود گذشتگی کنند و به آن شکل جان بسپارند! حس میکنم که این عادلانه نیست. (نه، نیست.)

آن هم فقط به خاطر آن تکه گوشت! مگر چقدر سخت است که آن را کنار بگذارند و با یک نوع پروتئین خوشمزه و خوب دیگر جایگزین کنند؟ اینطور نیست که خوشمزه نباشد. (بله، استاد.) شما هر روز پروتئین وگان میخورید. آیا حس بدی دارید؟ (نه، استاد.) (واقعاً خوب است.) نه، درسته؟ (بله، خوب است، استاد.) وقتی میخورید، چه حسی دارید؟ (خیلی از آن لذت می بریم.) لذت می برید، خوشمزه است، درسته؟ (لذت می بریم. بله، استاد.) بله! میدانم. میدانم که آنها خوب هستند، چون قبلاً، قبل از اینکه لاوینگ هات، یا شرکت لاوینگ فود را باز کنیم، سالها قبل، به من خیلی چیزها دادند تا بخورم تا طعم آنها را تست کنم. (بله، متوجه ایم.) آه، خدای من! برخی بد بودند، برخی خوب بودند، اما من باید خیلی میخوردم، آنقدر که دیگر نمیخواستم. گفتم: "لطفاً اینها را بردارید. لطفاً خودتان بخورید. شما بهتر میدانید. شما هر روز میخورید. باید بهتر بدانید. شما امتحان کنید." اگر افراد زیادی امتحان کنند، بهتر از این است که فقط من، فقط یک نفر امتحان کند. از اینرو اگر همه شما، خیلی از شما، از طعم آن خوش تان آید، یعنی خوب است و بعد میتوانیم تولید کنیم. من مثل خوکچه هندی شده بودم. آنها غذاها را روی من آزمایش میکردند. حتی در حین اعتکاف، مجبور بودم آنها را بخورم و امتحان کنم. در اعتکاف تایلند، آنها مقدار زیادی غذا آوردند و مجبور شدم آنها که خوب یا بد بودند را بخورم. اما بعد، همه خوب شدند، طعم خوبی داشتند. آنها که طعم خوبی داشتند را گفتم تولید خواهیم کرد. من هم از آنها خوردم. (بله، استاد.)

فکر کنم که چیز دیگری ندارم. مطمئن نیستم. عنکبوت هم چیزی مشابهی گفت. "خوشحال باشید. همه شیاطین حریص رفته اند." من گفتم: "متشکرم." اینجا چی نوشتم: "دیگر امروز پیامی نیست. خیلی سخت کار کردم، استراحتی داشته باش." به خودم گفتم. دیروز در پیام سوم چنین گفته شد: "خوشحال باشید. (بله، استاد.) همه شیاطین رفته اند." از خدایان "ایهوس کو". پس گفتم، "بله. این را شما گفتید. واقعا میخواهم ببینم که مردم دنیا در صلح و عشق زندگی می کنند، درست مانند بهشت بلند مرتبه. نه بهشت آسترالی، بلکه بلند مرتبه تر از آن." من اینطور گفتم. من واقعاً میخواهم شاهد این باشم. نه فقط حرف باشد و نوید داده شود. زیرا انرژی های شیاطین و ارواح حریض و ابلیس و همه آنها هنوز در دنیا وجود دارند. (بله، استاد.) مانند اینکه مایا دیگر رفته است، ولی انرژی اش هنوز وجود دارد بخاطر اینکه آنها تاکنون به انسانها و حیوانات بر روی این سیاره از اعصار طولانی و مدتهای مدیدی صدمه زده اند. (متوجه ایم، استاد. بله.) پس با وجود اینکه آنها رفته اند، سال ها طول می کشد تا این انرژی از بین برود. به این خاطر مایوس شدم. به این خاطر به آنها گفتم، "واقعا میخواهم دنیا را در صلح و هماهنگی ببینم، نه اینکه فقط صحبت اش باشد." چون این انتظار برای من خیلی طولانی است. صبر ندارم، خیلی وقت است منتظر مانده ام.

این چیست؟ یک چیزی در مورد رمز عبور کامپیوتر است. به خاطر شاگردان و غیره و کارکنان، اضطراب خیلی زیاد است. نمیخواهم در این باره بگویم. فقط مشکلات است. به خودم گفتم: "اما همه چیز خوب خواهد شد." (بله، استاد.) من همیشه باید مثبت باشم. در این باره نوشتم که پیام رئیس "لین" را دریافت کردم و به او پاسخ دادم. پنج شنبه، ۱۸ ژوئن خسته بودم و طبق معمول از دیدن موجودات دردمند، بیرون از جهان خودم، رنج میکشیدم. از اینرو شکایت کردم و گفتم: "شما مدام میگوئید صلح می آید. آنرا دیگر نگوئید، دیگر نمیخواهم آنرا بشنوم. و بعد شما مدام میگوئید عشق من برنده خواهد شد. آیا انسانها حتی میتوانند این را، این عشق را حس کنند؟ آیا حتی حیوانات آنرا حس میکنند؟" از بهشت پرسیدم: "پس حرف زدن درباره اینکه عشق من برنده میشود، چه فایده دارد؟ آنها هیچ چیز احساس نمیکنند. به همین خاطر به آنچه انجام می دادند، ادامه میدهند." اگر واقعا عشق مرا احساس میکردند، حس میکردند که باید فوراً تغییر کنند. (بله، استاد.) تغییر میکردند. متوجه میشدند که این چیست. واقعاً متوجه میشدند که من چه انرژی ای آورده ام و تغییر میکردند. پس گفتم: "پس چرا اینطور است؟ شما که مدام می گوئید عشق من برنده میشود، چرا آنها عشق مرا احساس نمیکنند؟" آنها به من گفتند... فراموش کردم چه کسی آنرا گفته، اما در اینجا پرانتز گذاشتم. این را نقل قول کردم. در گیومه گذاشتم: "والاترین عشق ناب بی رد و نشان است." "خدایان 'او یو' (کائنات اصلی)". گفتم: "من حتی عشق خودم را حس نمیکنم." چون ما در کالبد انسانی محدود هستیم. (بله، استاد.) و همچنین مشغله داریم. گاهی خیلی در بیرون مشغله داریم و کمتر در درون هستیم، دلیل اش این است. آنها گفتند: "والاترین عشق ناب بی رد و نشان است." فکر میکردم یک چیز دیگری میگویند. اما به خاطر کلمه "بی رد و نشان"، که در طول نمیدانم چند دهه استفاده نکرده ام، این کلمه را به خاطر نیاوردم. فکر کردم یک چیز دیگری میگویند، اما آنها این را به من دیکته کردند: "بی رد و نشان". "والاترین عشق بی رد و نشان است." من از این کلمه خیلی راضی بودم. چون آنها از کلمه خوبی استفاده کردند. (بله، استاد.) نویسنده یا روزنامه نگار به سختی میتواند کلمه خوبی بیابد. (بله.) یک کلمه مناسب، مایه شادی است. خوشایند است. آنها آن را یافتند.

۱۶ ام، سه شنبه... این برای شما نیست. بعد حتی یک عنکبوت دیگر آمد و به من چیزی را گفت. این مربوط به قبل است، نه دیروز. یک عنکبوت دیگر آمد و گفت: "خوشحال باشید. صلح می آید." زمان آن را هم به من گفت، اما نمیخواهم به شما بگویم. (بله، استاد.) گفتم: "خب. خدای من، متشکرم. امروز مریض هستم." در ابتدا فکر میکردم نمیتوانم از عهده آن برآیم و یک چنین چیزی گفتم: "لطفاً دوباره این را در کامپیوتر بررسی کنید." (بله، استاد.) برای شماها، چون یکی از شما از یکی از برنامه ها آن کلمه را از من شنید. برنامه خیلی سختی نبود. یک برنامه خوبی بود، اما خیلی حساس نبود و به توجه زیادی نیاز نداشت. پس اینها را نوشتم: "لطفاً دوباره بررسی کنید." این مربوط به آن روز بود، اما بعد حس بهتری داشتم، چون گفتم نمیتوانم بیمار شوم. گفتم: "بلند شو، برو سر کار. تمام. دیگر بیماری تمام!" قدرت حریص هنوز تا ۱۷ دسامبر سال دو هزار و... همچنان بر زمین است. (متوجه ایم.) اما ۱۷ دسامبر سال دو هزار و خرده ای، خیلی زیاد است. (بله، استاد.) به همین خاطر مورچه ها، پشه ها، زامبی ها هنوز فعال هستند. به این شکل است. یکی از خواهران شما پرسید که آیا میتواند مقداری میوه به دست من برساند. گفتم نه. من صلح میخواهم، میوه نمیخواهم.

نوشته بعدی مربوط به ۱۵ ام ماه ژوئن است. (بله، استاد.) در نوشته بعد در مورد نورهای قطب شمال نوشتم، در مورد نورهای قطب شمال نوشتم، شفق قطبی. این را همینطور اینجا نوشتم، چون در [سوپریم مستر] تلویزیون دیدم، در برنامه های خودمان. (بله، استاد.) گاهی آنها کشوری را معرفی میکنند و بعد نورهای قطب شمال را نشان میدهند. (بله، استاد.) من دیدم و اینجا در مورد آن نوشتم. "نور سبز، شفق قطبی در قطب شمال از تکنیک مردم زیر زمین است. (آه، وای!) تا جهت یابی ماجراجویان را مختل کنند. تا اگر کسی خواست به آنجا برود، گم شود و نتواند ورودی زیستگاه آنها را پیدا کند." به همین خاطر این نورها را ایجاد میکنند، چون اینها فقط نور نیستند، انرژی هستند. (متوجه ایم. بله، استاد.) تا ذهن مردم را سردرگم کنند. افراد خیلی کمی میتوانند به زیر زمین راه یابند، زیرا ورودی، آنها چیزی آنجا گذاشتند تا شما... تا حتی اگر ورودی را پیدا کنید، نتوانید وارد شوید. (بله، استاد.) و نتوانید ورودی را پیدا کنید؛ شاید گیج و سردرگم شوید. مثل برخی گازها که شما را خواب آلود میکنند، یا آرامبخش هستند. (بله، استاد.) در مطب برخی دندانپزشک ها انواع مختلف گازها هست تا شما آرام شوید. (بله، استاد.) مشابه آن است. این نوع نور یک بازدارنده برای مزاحم های آنها است. آنها را سرزنش نمیکنم. اینطور که ما روی سطح زمین زندگی میکنیم، من هم نمیخواهم که کسی به دیدنم بیاید. (متوجه ایم، بله.) فقط مشکل و بیماری و غم، جنگ و نبرد و از این چیزها داریم. (بله، استاد.) همه از ما می ترسند. من آنها را سرزنش نمیکنم. آنها ترجیح میدهند زیر زمین زندگی کنند. هر چند من تصور نمیکنم که زندگی در زیر زمین مفرح باشد. (نه، استاد.) فکر میکنید زندگی در زیر زمین با حال است؟ (نه.) آنجا میتواند تاریک تر باشد. اما آنها نور خود را تولید میکنند، خورشید خود را دارند و انرژی خود را تولید میکنند پس به قدر کافی روشن است. اما فکر کردن به این که در زیر زمین دفن شده زندگی کنیم، به نوعی ترسناک است. (بله، استاد.) اما بالا آمدن و زندگی با ما از آن هم ترسناک تر است. به همین خاطر نمیخواهد بالا بیایند و با ما زندگی کنند. (حقیقت دارد.) من آنها را سرزنش نمیکنم. (بله، استاد.)

بیشتر تماشا کنید
آخرین ویدئوها
33:14
2024-04-17
141 نظرات
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید